«بوی محرم»
87/10/15 9:58 ع
باز بوی محرم در فضا پیچید و دلها را زنده کرد
قلب هر آزاده ای با شنیدن نام حسین (ع) میتپد
و قلب شیعه تندتر...
حتما شنیده اید که :
" مرده بدم زنده شدم دولت عشق آمد و دولت پاینده شدم "
دولت پاینده دولت نوکری حسین (ع) است و بس
و اینک محرمی دیگر
و اینک عاشورایی دیگر
و اینک عشق و شوری دیگر
سالهاست عشق ارباب را به سینه دارم
سالهاست که از یادش اشک در چشم دارم
اشکی که مادر با شیر در جانم نهاد
اشکی که پدر با صلابت در جسمم نهاد
اشکی که شور است و شوریست بر دلم
اشکی که شین است و شیدائیست بر دلم
اشکی که از محبت مولاست در دلم
گمراهان در عجب این شور مانده اند
جاهلان نام آنرا تحجر خوانده اند
فرومایگان در حیرت این شوق مانده اند
و من ، و ما ، در لذت این نام مانده ایم
این چه نامیست که هرسال تازه تر میشود
این چه اسمیست که هر روز تازه تر میکند
این چه رازیست که آب حیات است
این چه رمزیست که کیمیای سعادت است
و اینک که از او دم میزنیم و خود را نوکرش میخوانیم
چه نشانی از حسین (ع) در ماست ؟
شجاعتش ، صلابتش ، آزادگی اش ، مردانگی اش و ...
کدومش را در خود داریم ؟
اگر منکر ببینیم چه میکنیم؟
اگر معروف نبینیم چه میکنیم ؟
اگر خلاف سنتش ببینیم چی میکنیم ؟
اگر خلاف سیره اش ببینیم چه میکنیم؟
بیایئم نشانی از مولا در خود ایجاد کنیم
فردا دیر است
الان زمان عمل است .
غزه کربلای زمان ماست
برادران و خواهران مسلمان ما در خاک و خون اند
اگر هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم دعا که میتوانیم
همدلی که میتوانیم
نوشتن که میتوانیم
جرم این طفل چیست ؟ مسلمانی ؟
پس یا علی
«خدا شناسی!»
86/12/23 2:0 ع
بسم الله الرحمن الرحیم
*راه صحیح خدا شناسی
هان ای مردم از این اهریمنان گمراه دوری گزینید که اینان خدا را همانند خود می پندارند و درست مانند کافران اهل کتاب درباره او سخن می گویند بلکه او خدائی است که چیزی همانندش نیست و هم او شنوا و بیناست . چشمها از دیدنش ناتوان است ولی او هر بیننده ای را می بیند ، او دقیق و آگاه است یگانگی و بی همتائی ، جبروت و عظمت ویژه اوست.
اراده و خواست و قدرت و علمش را در سراسر جهان به اجرا نهاده است ، هیچ ستیزه گری را در هیچ امری با او توان ستیزه نیست.
*صفات پروردگار
نه نظیری دارد که با همانندی کند و نه مخالفی می تواند با اوبه ستیز پردازد، همنامی بر او نیست که مشابهش باشد و مانندی ندارد که همشکلش گردد ، ذات او جولانگاه امور قرار نمی گیرد و تحولات و دگرگونی ها تاثیری بر ذات کبریائی اش نمی نهد.
منزلگاه هیچ حادثه ای نمی باشد ، توصیف گران چیره دست قادر به توصیف عظمت و صفات و جلال او نیستند ، اندازه و میزان جبروت او در دلها نمی گنجد، زیرا در جهان هستی همانندی برای او وجود ندارد ، نه دانشمندان با مغزهایشان به او میرسند ، و نه اندیشمندان با اندیشه هایشان ، مگر پژوهشی که پایه اش ایمان به غیب بوده باشد، زیرا خدا با هیچیک از صفات و ویژگیهای مخلوقات وصف نمی شود و او یکتای بی نیاز است.
آنچه در ذهن و اندیشه ها تصور می شود خدا خلاف آنست زیرا چیزی که زیر پوشش اندیشه و ذهن قرار می گیرد و چیزی که در فضا و غیر آن می گنجد معبود نمی تواند باشد.
او در همه اشیاء هست نه بدانگونه که او را احاطه کنند.
او در شیئی نیست ولی نه بدان صورت که آز آنها جدا و غایب و بیگانه باشد.
اگر مخالفی نظیر کارهای او را انجام دهد و یا همانندی با او برابری کند دیگر او خدای توانا و هستی بخش نیست.
ازلیت او از سنخ زمان نیست و اراده اش دارای جهت و سمتی نمی باشد ، بلکه اراده اش همانند سایر صفاتش می باشد نه در گوشه ای از وجودش، از حیطه اندیشه ها نهان است همچنانکه از حیطه ی دیده ها پنهان است بدانگونه که موجودات زمینی نمی توانند او را ببینند و موجودات آسمانی نیز از دیدن او عاجزند، نزدیکی او از کرامت و بزرگواری اوست و فاصله و دوری او عدم توجه اوست.
نه در مکانی جای می گیرد و نه به زمانی محدود می گردد و نه کسی به او فرمان می دهد.
بلندی مقامش نه برای آنست که در اوج آسمانها و فرا آمدنش نه به معنای انتقال است.
آنچه نیست ، ایجاد می کند و موجود را به دیار عدم می فرستد ؛ و این دو صفت(ایجاد کننده و از بین بردن) در چیزی غیر از خدا هیچ وقت پیدا نمی شود.
اندیشیدن در باره او ایمان را نتیجه می دهد ایمان به یک وجود واقعی نه وجود وصفی و اعتباری ، زیرا ذات او روشنگر هر صفتی است نه صفتها بیان کننده و نشان دهنده اوست.
خدا معیار شناخت ارزشهاست نه ارزشها معیار شناخت اوست.
این چنین است خداوندی که همتائی ندارد و چیزی مانند او نیست و هم او شنوا و بیناست.
«خورشیددر حال غروب ...»
86/12/16 4:0 ع
بسم ا....
سلام بر تو ای فرستاده خوبی ها، ای مهربانترین فرشته خاک
تو از ملکوت آسمان به زمین فرا خوانده شدی تا انسان را با معنای واقعی اش آشنا کنی
تو آفتاب روشن حقیقت بودی در شام تیره زندگی از مشرق دلها برآمدی. ای کامل ترین آفریده، ای بهانه آفرینش
هجران تو هستی را به تب و تاب انداخته است و چوبه تابوت فراقت، بر شانه های آسمان سنگینی می کند که این گونه پیشانی در چین و چروک ابرهای پر باران کشیده است.
گهواره زمین و روانداز آسمان، خالی شدن بستر خود را از دُردانه هستی باور ندارد و مانند دل غم گرفته رهروانت، اندوهگین است.
شعله های غم، از خارزار پر التهاب زمانه سر می کشد.
فرشتگان به سوگ نشسته اند و قیامت اندوه به پا شده است و اکنون، آسمان تب دار غروب جان گداز توست.
اما در این پاییز هیچ پرچمی همانند پرچمی که تو برافراشتی به اهتزار درنیامده است. نامت در جاری همه اعصار، جاودانه شده است.
ای رسول مطهر خدا! تو رفتی و اهل بیت گرامی ات اسیر کینه ها و ستمکاری ها شدند.
نامردمان، حسن علیه السلام، آن سید جوانان اهل بهشت، آن خلق نیکوی محمدی، آن اسطوره صبر و بندگی را با جگری تفتیده از نامهربانی دشمن خانگی اش، شهد شهادت نوشاندند و باز هم مدینه را خاک سیاه اندوه فرا گرفت و دوباره گرد و غبار غم بر دیوارهای گلین خانه نشست. باد غربت در کوچه باغ های خزان زده شهر، خود را به در و دیوار می زند و آواره مصیبت روح جاودانی صبر، امام مجتبی علیه السلام است.
حسن علیه السلام، این سید جوانان اهل بهشت، این خلق نیکوی محمدی، این اسطوره صبر و بندگی، در آستانه رواق خون رنگ شهادت ایستاده و با جگری تفتیده از نامهربانی دشمن خانگی اش، عزم پر کشیدن تا بی کران عرش خدا را دارد
عرشیان همه در سوگ فرزند زهرا سلام الله علیها می نالند و یکدیگر را در این اندوه سترگ تسلی می دهند و سلام می دهند به آن تنهاترین سردار منظومه غربت، به آن روح سبز و جاری بخشندگی و بردباری، کریم آل طاها (ع).
و خورشید، در حال غروب است............
و هفت ستاره روشن در آسمان، آغوش گشوده هشتمین اخترند.
کبوتران بال می زنند آسمانی را که چشم هایمان سال هاست به آن دوخته شده،
صدای بال کبوتران در صدای سنج عزاداران می پیچد و خواب مسموم انگورهای پیچیده بر خوشه های حادثه آشفته می شود،
خورشید، ذره ذره در عطش چشم هایش رسوب می کند...
ای آشنای غریب
ای عصمت هشتم! کوچه های نیشابور، هنوز بوی کلام عطرآگین تو را دارد.
هر روز که خورشید خراسان، سینه ریز زرینش را از شوق می درد و انبوه دانه های طلایی اش از فراز آسمان بر حَرَمت می پاشد، کبوتر دل، بهانه کنان به سوی حرم تو پر می کشد؛ همان کبوتری که هر روز، به سوی دانه های مِهری می رود که برایش می پاشی هوای صحن و سرای تو، پُر از زمزمه است و آسمان آکنده از ذرات لطیف حضوری است که چهره زائران خسته را می نوازد.
در بارگاه تو، هیچ کس غریب نیست!!
سلام بر تو ای آشنای غریب! سلام بر تو، که توس، با آمدنت مدینه ایمان شد. و ما هر روز، در «مشهد» عاشقان، نگاهمان را به نگاه تو پیوند می زنیم.
هر سحر، به کوچه های ایوان نگاه روشنت کوچ می کنیم و چون پرنده ای غریب، به گوشه حَرَمت پناه می بریم.
هر روز، در سایه سار مزارت مویه کنان، شانه های خسته مان را می لرزانیم.
هر شب، فانوس اشک هامان را روشن می کنیم و دست های عاطفه مان را به دامان پر مهر و محبت تو می آویزیم.
و انگور، زهر آگین است ...
مقابل هم نشسته اند؛ یک سو نهایت نفرت و دیگر سوی، نهایت مهربانی!
مأمون، سرا پا کینه و امام سرا پا کَرم. برقی شوم، در نگاه مأمون موج می زند و چشم های گستاخش، پرده از راز مخوف درونش بر می دارند!
و چشم های نجیب امام، سر به زیر و محجوب و آگاه از اسرار نهانی مأمون!
مقابل هم نشسته اند؛ یکی از تبار پست ترین زمینیان و دیگری از نسل پاک ترینِ آسمانیان. مقابل هم نشسته اند؛
یکی بنده بی چون و چرای شیطان و دیگری همسایه دیوار به دیوار خدا. ثانیه ها، لنگ لنگان قدم بر می دارند، ضربان زمان، کند شده و نفس هایش به شماره افتاده؛ حتّی هوا هم احساس خفگی می کند.
دستی پیش میرود. دستی که قرار است روسیاهی خود را بر اوراق تاریخ بنگارد. دست خوب می داند که انگور، زهرآگین است.
نگاه امام گذشته ها را مرور میکند ...
نگاه امام علیه السلام زایر کوچه پس کوچه های مدینه میشود.
نگاه امام، به طواف یک در سوخته میرود.
نگاه امام، به در خانه کریم اهل بیت علیه السلام میرود.
نگاه امام در غربت، مدینه را میجوید.
و امام همچنان آرام است.لحظه ها می ایستند. صدای مویه ملایک بلندترمی شود.
دست، خوشه انگور را به سمت امام درار میکند. دست بی شرمانه مرگ را به امام تعارف می کند:
"بفرمایید ... یابن الحسن از این انگور میل کنید." و رضا (ع) تبسمی تلخ بر لب می نشاند و .......
28 صفر رحلت پیغام دار آخرین، خاتم نبوت را نگین، حضرت رسول واپسین، عینیت قرآن کریم، حضرت رسول اکرم (ص) و همچنین شهادت کریم اهل بیت آقا امام حسن مجتبی (ع) و آقا علی بن موسی الرضا (ع) تسلیت باد
یاعلی مدد...
«اربعین»
86/12/9 2:3 ص
ام المصائب است او زینت به حیدرست او
«بهترین امر به معروف چیست؟»
86/12/3 6:36 ع
بگوئیم بهترین امر به معروف چیست ؟
شما اگر بخواهید به شکل غیرمستقیم امر به معروف بکنید ، یکی از راههــای آن اینست که خودتان صالح و با تقوا باشید خــودتان
اهل عمل و تقوا باشید . وقتی خودتان اینطور بودید مجسمهای خواهید بود از امر به معروف و نهی از منکر .
هیچ چیز بشر را بیشتر از عمل تحت تاثیر قرار نمیدهد . شما میبینید مردم از انبیاء و اولیاء زیاد پیروی میکنند ، ولی از حکما
و فلاسفه آنقدرها پیروی نمیکنند . چرا ؟ برای اینکه فلاسفه فقط میگویند ، فقط مکتب دارند ، فقط تئوری میدهند ، در گـــوشه
حجرهاش نشسته است ،هی کتاب مینویسد و تحویل مردم میدهد. ولی انبیاء و اولیاء تنها تئوری و فرضیه ندارند،عمـل هم دارند .
آنچه میگویند اول عمل میکنند . حتی اینطور نیست که اول بگویند بعد عمل کنند ، اول عمل میکنند بعد میگویند . وقتی انســــان
بعد از آنکه خودش عمل کرد ، گفت ، آن گفته اثرش چندین برابراست .
علی بن ابی طالب میفرماید : " هرگز شما ندیدید که امـــر کنم شما را به چیزی مگر اینکه قبلا خودم عمل کردهام . تــا اول عمل
نکنم به شما نمیگویم . و من هرگز شما را نهی نمیکنم از چیزی مگر اینکه قبلا خودم آنرا ترک کرده باشم . چون خـــودم نمیکنم
شما را نهی میکنم . " « کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم . " مردم را به دین دعوت کنید اما نه با زبان با غیر زبــــان دعوت کنید "
یعنی با عمل خودتان مردم را به اسلام دعوت کنید . انسان وقتی عمل میکند ، خودبخود با عمل خود جامعه را تحت تـــــاثیر قرار
میدهد .
فیلسوف معروف معاصر ژان پل سارتر حرفی دارد . البته حرف او تازگی ندارد ولی تعبیری که میکند تازه است . میگـــــوید :
" من کاری که میکنم ضمنا جامعه خود را به آن کار ملتزم کردهام " . و راست هم هست . هر کاری که شما بکنید ، کــــــار بد یا
خوب ، جامعه خود را به آن کار ملتزم کردهاید ، خواه ناخواه کار شما موجی به وجود میآورد ، تعهدی برای جامعه ایجاد میکند
، بایدی است برای خود شما و بایدی است برای اجتماع شما . یعنی هر کاری ضمنا امر به اجتمــــاع است و اینکه تو هم چنین کن
وقتی من کاری میکنم ، زبان عمل من اینست که برادر ! تو هم مثل من باش . هر چه هم بگویم مثل من نباش ، نمیشود . من هر
چه به شما بگویم به قول من عمل کن ولی به کردار من کاری نداشته باش ، فایده ندارد . شما نمیتوانید به گفتار من توجه کنید ولی
به کردار من توجه نکنید . آنچه در شما التزام و تعهد به وجود میآورد ، در درجه اول کردار من است ، در درجه دوم گفتار من .
هر مصلحی اول باید صالح باشد تا بتواند مصلح باشد . او باید برود پیش ، به دیگران بگوید پشت سر من بیایید . خیلی فرق است
میان کسی که ایستاده و به سربازش فرمان میدهد : برو به پیش، من اینجا ایستادهام،و کسی که خودش جلو میرود . و میگوید :
من رفتم ، تو هم پشت سر من بیا . در مکتب انبیاء و اولیاء این را میبینیم . همیشه میگویند : " ما رفتیم " . علی میگوید من اول
میروم بعد به مردم میگویم پشت سر من بیایید .
پیغمبر اسلام اگر در آنچه که دستور میداد اول خود پیشقدم نبود ، محال بود دیگران پیروی کنند . اگر میگفت نماز و نماز شب
خودش بیش از هر کس دیگر عبادت میکرد و اگر میگفت انفاق در راه خداو گذشت و ایثار ، اول کسی که ایثار میکرد خودش
بود .یعنی اول از خود میگرفت و به دیگران میداد . اگر میگفت جهاد فی سبیل الله ، در جنگها اول خود جلو میرفت،عزیزان
خود را جلو میبرد ، و قهرا دیگران نیز علاقمند میشدند ، شیفته میشدند ، عشق و شور پیدا میکردند که این مرد در راه هدف
خود عزیزترین عزیزان خود را به کام مرگ میفرستند و اول خود مسلح میشود و در قلب لشکر دشمن قــــرار میگیرد ، خود
ضربت میخورد ، دندانش میشکند ، پیشانیش میشکند ، آنوقت حقیقت را در وجود چنین شخصی میدیدند .
برگرفته ازکتاب حماسه حسینی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :