«زن ، اسلام ، عاشورا»
86/11/12 1:56 ص
وقتی که ما به متن اسلام مراجعه میکنیم ، میبینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن میخواهد ، شخصیت است و گرانبها بودن . در پرتو همین شخصیت و گرانبهائی ، عفاف در جامعه مستقر میشود ، روانها سالم باقی میمانند ، کانونهای خانوادگی در جامعه سالم میمانند ، و رشید از کار در میآید . گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودی که اسلام مشخص کرده ، حریم باشد ، یعنی اسلام اجازه نمیدهد که جز کانون خانوادگی ، یعنی صحنه اجتماع ، صحنه بهره برداری و التذاذ جنسی مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش ، چه به صورت لمس کردن بدنش ، چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا شنیدن صدای پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیج باشد ، اسلام اجازه نمیدهد . ولی اگر بگوئیم علم ، اختیار و اراده ، ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور ؟ میگوید بسیار خوب ، مثل مرد . چیزهایی را شارع حرام کرده که به زن مربوط است ، آنچه را که حرام نکرده ، بر هیچکدام حرام نکرده است . اسلام برای زن ، شخصیت میخواهد ، نه ابتذال . بنابراین تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن ، تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند ، سه گونه میتواند باشد .
یک تاریخ ، تاریخ مذکر است ، یعنی تاریخی که به دست جنس مذکر بطور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشی در آن ندارد .
یک تاریخ ، تاریخ مذکر مؤنث است اما مذکر مؤنث مختلط ، بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش . یعنی تاریخی که در آن این منظومه بهم خورده است ، مرد در مدار زن قرار میگیرد و زن در مدار مرد که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضی از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم ، میبینیم که چطور اینها دارند جای خودشان را با یکدیگر عوض میکنند .
نوع سوم ، تاریخ مذکر مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن ، ولی مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . ما وقتی به قرآن کریم مراجعه میکنیم ، میبینیم تاریخ و مذهب و دین آنطور که قرآن کریم تشریح کرده است یک تاریخ مذکر مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ مؤنث است ، یعنی مذکر و مؤنث هر دو ، اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش .
قرآن کریم مثل اینکه عنایت خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان میکند ، صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان بکند . در داستان آدم و همسر آدم نکتهای است.
یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند که واقعا خیانت بود . ( در مسئله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها ) . کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است ، یعنی شیطان کوچک است . مرد به خودی خود گناه نمیکند و این زن است ، شیطان کوچک است که همیشه وسوسه میکند و مرد را به گناه وا میدارد .
گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا ، این طور شروع شد که شیطان نمیتوانست در آدم نفوذ بکند لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد ، و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه میکند . اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل درآمد ، ولی قرآن درست خلاف این را میگوید و تصریح میکند ، و این عجیب است . قرآن ، وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر میکند ، برای آدم اصالت و برای حوا تبعیت قائل میشود . اول کسی که میفرماید ما گفتیم ، میگوید ما به این دو نفر گفتیم که ساکن بهشت شوید ( نه فقط به آدم ) .
« لا تقربا هذه الشجره » به این درخت نزدیک نشوید ( حالا آن درخت هر چه هست )
بعد میفرماید : « فوسوس لهما » « الشیطان » شیطان این دو را وسوسه کرد . نمیگوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد .
« فدلاهما بغرور » باز " هما " ضمیر تثنیه است « و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین » آنجا که خواست فریب بدهد ، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد . آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم .
اسلام این فکر را ، این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند ، زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان ، چنین نیست که شیطان زن را وسوسه میکند و زن مرد را و بنابراین زن یعنی عنصر گناه . و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی بر آن قدیسین علو و برتری داشتهاند .
نمونه بارز یک زن که اسلام آنرا معرفی میکند زینب است .زینب که در عصر عاشورا سالار قافله بود. از جنس مرد نبود اما مردانگی در وجود او موج میزد و همو بود که به امام سجاد (ع) نیز قوت قلب داد.
هنگامی که اسراء را وارد کوفه میکردند ، دستور دادند سرهای مقدس را ببرند به استقبال آنها که با یکدیگر بیایند . وضع عجیبی است غیر قابل توصیف . دم دروازه کوفه ( دختر علی ، دختر فاطمه ، اینجا تجلی میکند ) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها ، خطابهای میخواند . راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصی ، زینب موقعیت را تشخیص داد و قداومات دختر علی یک اشاره کرد .
عبارت تاریخ این است : و قد اومات الی الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس ، و سکنت الاجراس یعنی در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل میزند صدایش به جایی نمیرسید ، گویی نفسها در سینه حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت ، مرکبها هم ایستادند ( آدمها که میایستادند قهرا مرکبها هم میایستادند ) . خطبهای خواند .
راوی گفت : و لم ار والله خفره قط انطق منها این " خفره " خیلی ارزش دارد " خفره " یعنی زن باحیا . این زن ، نیامد مثل یک زن بیحیا حرف بزند . زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد . در عین حال دشمن میگوید : ولم ار والله خفره قط انطق منها یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود . شجاعت علی با حیای زنانگی در هم آمیخته بود . در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابههای زیادی خوانده بود ، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضرب المثل بود .
راوی گفت گویی سخن علی از دهان زینب میریزد ، گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب میریزد . وقتی حرفهای زینب که مفصل هم نیست ( ده دوازده سطر بیشتر نیست ) تمام شد ، میگوید مردم را دیدم که همه ، انگشتانشان را به دهان گرفته و میگزیدند . این است نقش زن به شکلی که اسلام میخواهد . شخصیت در عین حیا ، عفاف ، عفت ، پاکی و حریم . تاریخ کربلا به این دلیل مذکر مؤنث است که در ساختن آن هم جنس مذکر عامل مؤثری است ولی در مدار خودش ، و هم جنس مؤنث در مدار خودش . این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد .
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :