«حماسه عشق!»
88/10/6 7:0 ص
وای خدای من!
سزاوار او چه بود؟!
با او چه کردند در روز عاشورای خون؟!
باید چشم ها را فرش پایش میکردند
باید به مژگان غبار از پایش می گرفتند
باد گرد و خاک پایش را سرمه ی دیدگان میکردند
باید به خاک پایش می افتادند
باید سر بر سر پیمان او می باختند
باید هل من ناصرا ینصرنی او را لبیک می گفتند
باید به فدایش می شدند
باید هر چه او امر میکرد می کردند
وهر چه او نهی می کرد نمی کردند
باید به پای آن سرو روان جان را روان می کردند
باید از خود می بریدند و به او می رسیدند
باید عاشقانه به طواف کعبه وجودش می رفتند و پیشانی بر مُهر مِهر او می سائیدند
اما با او چه کردند؟!!!
آبش نداند راه را بر او بستند از او دل بریدند رودرویش ایستادند با تیغ به استقبالش آمدند
با تیغ پیکر مردانه علی اکبرش را پاره پاره نمودند
و در عین بی کسی رهایش نمودند
دست از یاریش شستند پای در رکابش گرداندند با تیر به پیشوازش آمدند و با تیر هدفش گرفتند
با تیر گلوی کوچک و نحیف و عطش زده علی اصغرش را نشانه رفتند
از یادش بردند!
تن شریف همراهانش را به خون کشیدند
بدن نیمه جان قاسمش را پایمال اسبان کردند
به گفتار صادقانه اش گوش ندادند
حرف های بی ریایش را با دل نشنیدند
پشتش را خالی کردند پشتش را شکستند آنگاه که دستان علمدار آب آورش را از تن جدا کردند
سرش را بر نیزه کردند
خواهرانش را کودکانش را کسان بی کسش را به اسارت در آوردند
اما او برای همیشه ماند....
اگر چه رفت با تن بی سر
این رفتن ماندنی جاودانه بود
رفتن او حماسه ای بود برای جاودانه ماندن عشق!
حسین جان بمان تا بمانیم
یاعلی مدد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ :